ما به جامعه نیازمندیم، نه تعرفه

0

می‌خواهم داستانی از شهر کوچکی برایتان تعریف کنم که در آن بزرگ شدم. مانتروز، پنسیلوانیا، مرکز شهرستان ساسکوهنا در شمال شرقی این ایالت، تنها کمی بیش از ۱۲۰۰ نفر جمعیت دارد. در دوران کودکی من، مانتروز جامعه‌ای فوق‌العاده داشت که در آن مردم از طریق کلیسا، گروه‌های اجتماعی و فعالیت‌های داوطلبانه در هر جا که نیاز بود، از یکدیگر حمایت می‌کردند. باشگاه روتاری از دانشجویان مهمان از سراسر جهان حمایت می‌کرد. داوطلبان در برگزاری جشنواره‌های متعدد یاری می‌رساندند، رژه روز استقلال هر تابستان میزبان بیش از ۱۰ هزار نفر بود، کتابخانه جشنواره سالانه بلوبری را برای جمع‌آوری کمک‌های مالی برگزار می‌کرد و آتش‌نشانان داوطلب یک کارناوال تابستانی ترتیب می‌دادند.

من عاشق بزرگ شدن در شهرم بودم. آن حس و حال وصف‌ناپذیر شهرهای کوچک و اصیل آمریکا را داشت، اما ستون فقرات آن را مشاغل و فرصت‌های شغلی تشکیل می‌داد که به مردم امکان می‌داد در آنجا ساکن شوند و خانواده تشکیل دهند. بیشتر خانواده من در دهه ۱۹۳۰ از لهستان به شمال شرقی پنسیلوانیا مهاجرت کردند تا در معادن زغال‌سنگ کار کنند و بعد‌ها به دلیل واقعیت‌های تلخ بیماری ریه سیاه، به دامداری در مانتروز روی آوردند. خانواده و دوستان من از طریق کشاورزی امرار معاش می‌کردند، اما بسیاری دیگر می‌توانستند در مشاغلی مانند تدریس، ساخت‌وساز و تولید صنعتی کار پیدا کنند. در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، شرکت «بندیکس»، تأمین‌کننده قطعات هواپیما، یکی از کارفرمایان اصلی شهر بود. بسیاری برای این مشاغل به مانتروز نقل‌مکان کردند. خارج از محدوده شهرستان ساسکوهنا، مردم می‌توانستند در شهرهای مجاور مانند اسکرانتون که میزبان شرکت‌های راه‌آهن و تولیدی بود، یا بینگهمتون در نیویورک که مقر اصلی IBM در آنجا قرار داشت، کار پیدا کنند. شما می‌توانستید یا در مانتروز کار کنید یا برای تأمین مخارج خانواده‌تان به یکی از این شهرهای همسایه رفت‌وآمد کنید.

درحالی‌که من مانتروز را توصیف می‌کنم، احتمالاً حدس می‌زنید که ادامه این داستان به کجا می‌رسد، زیرا این اتفاق در جوامع بی‌شماری در سراسر کشور رخ داده است. در اواخر دهه ۱۹۹۰، بندیکس کل کارخانه خود را تعطیل کرد و ساختمان اداری متروکه‌اش هنوز هم با حصاری از فنس‌های زنجیری پابرجا مانده است. IBM دفتر مرکزی خود را به مکانی نزدیک‌تر به شهر نیویورک منتقل کرد. مشاغل تولیدی در سراسر منطقه از بین رفتند و مزارع کوچک و خانوادگی که توان رقابت با مزارع بزرگی را که از یارانه‌های کلان فدرال بهره‌مند بودند نداشتند، مجبور به فروش دارایی‌های خود شدند.

من درک می‌کنم که چرا مردم از اتفاقی که برای جوامعشان افتاده خشمگین هستند و چرا این خشم متوجه دولت فدرال است. این خشم بی‌مورد نیست. در چهار دهه گذشته، سیاست فدرال ما اساساً توسعه اقتصادی را به وال‌استریت برون‌سپاری کرده است که اغلب به برون‌سپاری مشاغل به کشورهای دیگر منجر می‌شود. راه‌حل‌های اقتصادی ما ترکیبی بوده است از کاهش مالیات برای تشویق ادغام شرکت‌ها و تمرکز آن‌ها در شهرها؛ توافق‌نامه‌های تجارت آزاد که انتقال مشاغل به خارج را تشویق می‌کنند؛ مجموعه‌ای پراکنده از کمک‌های مالی و اعتبارات مالیاتی در سازمان‌های متعدد فدرال که نیازمند درخواست‌های طولانی هستند (البته اگر کسی از یک شهر کوچک یا متوسط اصلاً از وجودشان باخبر باشد)؛ و اکنون سیلی از تعرفه‌ها با هدف افزایش قیمت کالاهای بین‌المللی برای بازگرداندن تولید به ایالات متحده.

این به آن معنا نیست که هیچ سیاست مقابله‌کننده‌ای وجود ندارد. تحقیقات اخیر مؤسسه بروکینگز نشان می‌دهد که بیش از ۴۰ میلیارد دلار منابع فدرال برای جوامعی مانند مانتروز در دسترس است.

مشکل چیست؟ این پول «در بیش از ۴۰۰ برنامه، ۱۳ وزارتخانه و ۵۰ اداره مختلف» پراکنده شده است و این امر شناسایی و دسترسی به منابع مناسب را برای مردم عادی دشوار می‌کند. هیچ استراتژی روشن و جامعی برای کمک به جوامع و شهرهایی مانند جایی که من در آن بزرگ شدم وجود ندارد.

احتمالاً نیت‌های خوبی در پسِ هر یک از آن ۴۰۰ برنامه وجود داشته است، اما فقدان یک برنامه روشن برای اتصال همه این منابع، به جوامع، شهرک‌ها و شهرهایی مانند مانتروز، اسکرانتون و بینگهمتون برای بقا در اقتصاد قرن بیست‌ویکم کمکی نکرده است. علاوه‌براین، راه‌حل در این است که منابع و پشتیبانی در اختیار این جوامع قرار گیرد و سپس دولت کنار برود تا ایالت‌ها و جوامع محلی خودشان تصمیم بگیرند که چگونه رشد را به بهترین شکل ایجاد کنند، نه اینکه بوروکراسی بیشتر و راه‌حل‌های متمرکز در واشنگتن دی‌سی ایجاد شود.

در میان این همه خشم به‌حق، آمریکایی‌ها واقعاً خواهان جوامعی باثبات و مشاغلی هستند که به آن‌ها اجازه دهد از خانواده و همسایگان خود حمایت کنند و در جشنواره‌های محلی مانند کارناوال آتش‌نشانان یا نمایشگاه محلی شهرشان شرکت کنند. در حال حاضر، گفتمان ملی به‌طور کوته‌بینانه‌ای بر بازگرداندن مشاغل تولیدی متمرکز شده است، درحالی‌که نکته اصلی را نادیده می‌گیرد و آن این است که هدف واقعی باید ایجاد جوامع باثبات باشد. تعرفه‌ها – و سال‌ها رشد سیاست‌ها و برنامه‌های دوحزبی پیش از آن – راه‌حلی کاذب ارائه می‌دهند.

به‌جای تعرفه‌ها و مجموعه‌ای درهم‌وبرهم از برنامه‌های پراکنده در سراسر بوروکراسی فدرال، ما به یک اصلاح گسترده در سیاست فدرال نیاز داریم تا جوامع را تحت یک استراتژی منسجم و ریشه‌دار در رشد محلی در اولویت قرار دهد – نه اینکه فقط به دنبال گسترش اندازه و کنترل دولت و برنامه‌های فدرال باشیم. درحالی‌که کنگره نقشی برای ایفا دارد و تحقیقات بیشتری برای اصلاح سیاست فدرال برای جوامع مورد نیاز است، کاخ سفید می‌تواند برای هماهنگی بهتر منابع از طریق «شورای سیاست داخلی» (DPC) اقدام فوری انجام دهد. این شورا می‌تواند با قاطعیت با همه سازمان‌ها همکاری کند تا مقرراتی را که در حال حاضر دسترسی جوامع به منابع را دشوارتر می‌کنند، ساده‌سازی کند، بار اداری را برای درخواست بودجه‌هایی که در بخش‌های مختلف دولت پراکنده شده‌اند کاهش دهد و اولویت را به دسترس‌پذیرتر کردن سازمان‌ها برای جوامع عادی بدهد تا ایده‌ها و برنامه‌های خوب بتوانند بودجه مورد نیاز خود را دریافت کنند. حتی با وجود کاهش‌های گسترده و غیراستراتژیک فعلی در هزینه‌های فدرال، بودجه در دسترس است، اما ما این بوروکراسی را برای کمک به جوامع به‌طور ناکارآمدی مدیریت می‌کنیم.

من می‌دانم یک جامعه باثبات چگونه است، زیرا توسط یکی از آن‌ها بزرگ شده‌ام. و اگر همان فرصت‌های اقتصادی، همان فرصت‌های رشد و تحصیل، و همان شانسی برای زندگی که برای والدین و پدربزرگ و مادربزرگم وجود داشت، برای من هم فراهم بود، شاید مجبور به ترک آنجا نمی‌شدم.

تا زمانی که سیاست فدرال را به سمت توسعه جامعه‌محور تغییر ندهیم، سیاست اقتصادی ما در حل مسئله اساسی شکست خواهد خورد و ما را در حسرت سال‌های گذشته رها خواهد کرد؛ سال‌هایی که به نظر می‌رسید زندگی خوب دست‌یافتنی‌تر بود.

منبع تصویر: اوژن بودن، «لو آور، قایق‌های بادبانی در بندر» (۱۸۸۳) از طریق rawpixel.

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.