بحران واقعی سواد – ما بیش از حد می‌خوانیم

0

در عصر هوش مصنوعی، با طوفان واژگانی‌اش، باید به حساسیت‌های پیش‌زبانی‌مان لذت ببریم

تصویر توسط جان هولکروفت / Ikon Images

چندی پیش، برای این‌که حتی بیشتر غیرقابل تحمل شوم، سرآخر از گوشی هوشمندم دست کشیدم. پیش از این به دوستانم دربارهٔ مزایای آن – مدت تمرکز بلندتر، خواب بهتر، رشد عجیب‌وغریب موهای ضخیم – توضیح داده‌ام، پس جزئیاتش را اینجا نمی‌آورم. اما چیز کمتر قابل مشاهده‌ای که متوجه شدم این است که چقدر زندگی‌ام اکنون کمتر تحت سلطهٔ زبان قرار گرفته است.

اخیراً دربارهٔ اثرات مخرب ادعایی فناوری‌های نوین بر سواد، شایعات زیادی به پا شد؛ از ساب‌استاک پربازدید جیمز ماریوت تا مقاله‌ای در شمارهٔ این ماه Baffler. اما هفته‌های اخیر مرا به این سؤال واداشت که شاید به‌طور متناقض، باید بیشتر نگران طرف مخالف باشیم: گوشی‌های هوشمندمان را که با زیادواژه‌ها بمباران می‌کنند، و به‌گونه‌ای، هرچند به‌صورت محدود، ما را «فوق-سواد» می‌سازند، در حالی که حساسیت واقعی‌ای نسبت به ظرایف تجربهٔ انسانی که فراتر از آنچه به‑راحتی می‌توان در کد بیان کرد، نداریم.

قبل از این‌که آیفونم را رها کنم، روزهایم همچون یک طوفان بی‌پایان از واژه‌ها بود: اخبار، پادکست‌ها، ویدیوهای یوتیوب، توییتر، واتس‌اپ، ایمیل، ویکی‌پدیا، کتاب‌ها، مجلات. درست است که حتی بدون آن هم بخش قابل توجهی از زمانم را صرف خواندن، نوشتن، گوش دادن و «زبان‌شناسی» می‌کنم. اما آنچه گوشی هوشمند را به‌ویژه خطرناک می‌کرد این بود که تمام خلأهای روز را پر می‌کرد—جایی که ممکن بود لحظه‌ای کوتاه از کلمات استراحت داشته باشم. حتی هنگام عبور بین اتاق‌های آپارتمان‌ام، به‌صورت بازتابی گوشی‌ام را به دست می‌آوردم و متنی برای اسکرول کردن می‌جست‌وجو می‌کردم. برخی روزها، طولانی‌ترین‌مدتی که بدون درگیر شدن با زبان می‌ماندم، تنها چند ثانیه در دوش بود.

امروزه اوضاع‌ام کاملاً متفاوت است: می‌توانم با خوشحالی سفری طولانی با اتوبوس یا قطار داشته باشم بدون آنکه مجبور شوم متنی پیدا کنم تا ذهنم به آن متصل شود. این تجربه دو نکته به من آموخت. نخست، زبان چقدر درک ما از واقعیت را بازآفرینی می‌کند؛ با جدا کردن‌مان از حضور در لحظهٔ حاضر، به‌سادگی نقشه را با منظره اشتباه می‌گیریم. دوم، به‌طور ناچیزی، این گمراهی درک ما از هوش را تحریف می‌کند؛ و ما را از تفاوت هوش انسانی با رویکردهای کنونی هوش مصنوعی کور می‌سازد.

این خبر نیست که زبان، به‌ویژه کلمهٔ نوشتاری، ما را از جهان اطرافمان جدا می‌کند. این، به‌نقض به‌بیان فیلسوف گاتلوب فرگه، به این دلیل است که بنیادی‌ترین جنبهٔ زبان – معنای واقعی واژه‌ها – چیزی نیست که در زمان یا مکان مستقر باشد. «معنا» شکل یا مکان فیزیکی ندارد. همچنین به‌یک لحظه یا رویداد خاص محدود نیست: اگر برایتان نامه‌ای بنویسم، واژه‌ها در حالی که در ماشین پستی بین خانه‌هایمان بدون خوانده شدن می‌مانند، معنی خود را از دست نمی‌دهند. معنا چیزی کاملاً جدا از جوهرهٔ نوشتار واژه‌ها یا ذهنی است که آن‌ها را رمز می‌گشاید.

برای فیلسوفان، این مسأله‌ای دیرینه و معماگونه است. برای دیگران، پیامدهای روانشناختی ملموسی دارد. هرچه زمان بیشتری را با واژه‌ها می‌گذرانیم، کمتر واقعاً «در» جهان اطرافمان حضور داریم: ذهن‌هایمان، به تعبیر برخی، در سطحی دیگر عمل می‌کنند، شبکه‌ای نامرئی را می‌پیمایند – مشابه نمودارهایی که پرتوهای ماهواره یا داده‌های اینترنت را به شکل خیالی بر فراز زمین نشان می‌دهند. در حقیقت می‌توانیم زبان را اولین شبکهٔ اجتماعی تصور کنیم – دنیای موازی‌ای که در ذهن‌مان به آن پناه می‌بریم، ظاهراً برای ارتباط با دیگران، ولی به‌تدریج باعث می‌شود ارتباط‌مان با جهان واقعی که پیش‌روی‌مان است، قطع شود.

در عصر مدل‌های زبانی بزرگ (LLMها)، این مسئله به‌نظر می‌رسد دوگانه باشد. ما نسبت به یکتاییِ تجربهٔ غیرزبانی‌مان، به‌ویژه در زمانی که ماشین‌ها به‌طرز قانع‌کننده‌ای مهارت ما در واژه‌ها را شبیه‌سازی می‌کنند، بی‌حس شده‌ایم. هرچند هوش مصنوعی پیشرفت می‌کند، هنوز چیزی که ما انسان‌ها را به‌طور واقعی متمایز می‌کند، نحوهٔ تجربهٔ فیزیکی‌مان از جهان اطراف و حس کردن عبور زمان به‌صورت عجیب، پیوسته و بدون درز است. دلیلی قانع‌کننده وجود دارد که هوش ما پدید می‌شود از این حقایق دنیایی. اما ما به‌تدریج توسط حملهٔ بی‌پایان واژه‌ها، به این بُعد از وجودمان کور می‌شویم.

به همین دلیل ما مسألی را فراموش می‌کنیم که باید کاملاً واضح باشد: توانایی‌مان برای دریافت جملاتی که هوش مصنوعی تولید می‌کند، یک توانایی غیرزبانی است. یعنی شناختن چیزی به‌عنوان درست، جالب یا مربوط، نه از طریق ترتیب دادن واژه‌هاست، بلکه با به‌کارگیری یک قابلیت پیشین و گسترده‌تر که «زبان را می‌نگرد» و از بیرون قضاوت می‌کند. به‌نظر می‌آید این توانایی از تجربهٔ گسترده‌تر و پیش‌زبانی‌مان از جهان ناشی می‌شود و به آن وابسته است.

طبیعتاً برخی نظریه‌پردازان هوش مصنوعی بر این باورند که می‌توانیم ذهن‌های مصنوعی را در روبات‌های فیزیکی تجسد دهیم و به آن‌ها بیاموزیم تا جهان واقعی را همان‌گونه که انسان‌ها می‌توانند «تجربه» کنند. به‌نوعی این ادعا درست است. بدیهی است که می‌توانید یک LLM را به دوربینی متصل کنید، آن را وادار کنید پیکسل‌های دریافت‑شده را تجزیه و تحلیل کند، این داده‌ها را به مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها برای حرکت چرخ‌ها متصل سازید، و غیره. اما به‌هیچ‌وجه آن دارای آگاهی واقعی از جهان فیزیکی نیست؛ تمام آن مجموعه‌ای از داده‌های دیجیتال است که می‌تواند به‌صورت کلی رفتارهای شبیه به انسان را تولید کند. در واقع، اگر LLMها واقعاً می‌توانستند فکر کنند، متقاعد کردن آن‌ها از واقعیت جهان مادی تقریباً غیرممکن خواهد بود – هر چه در فواصل بین واژه‌ها و اعداد قرار می‌گیرد، همان‌طور که تجربهٔ حسی‌مان از اشیای فیزیکی نشان می‌دهد، به‌صورت لفظی تصور‌پذیر نیست. و چگونه می‌توانید یک روبات را «زمان را حس» کند، نه صرفاً ثبت یک سری نشانگرهای زمان؟

درست است، به‌نظر می‌توانیم که حس پیوستهٔ زمانمان روزی تنها نتیجهٔ ترکیبی از جرقه‌های دادهٔ باینری در مغزمان نباشد که توهم تجربهٔ بی‌وقفهٔ پیش‌رو را خلق می‌کند (اگرچه این احتمال را به‌شدت غیرممکن می‌دانم). اما می‌توانیم با اطمینان بگوییم که هر هوش مصنوعی که با جنبه‌های غیر-معنایی هوش آغاز نشود، که بازتاب زبانی انسان از آن به‌وجود می‌آید، تقریباً قطعاً شبیه ما نخواهد بود.

در حال حاضر، درست است که تجسم‌گرایی بشر نسبت به زبان دقیقاً با گوشی‌های هوشمند شروع نکرده است. در قرن نوزدهم نیز فیلسوفان ما را هشدار می‌دادند که واژه را با جهان اشتباه نگیریم. به‌عنوان مثال، نیچه می‌نوشت: «انسانیت در زبان جهانی جداگانه در کنار دیگر ایجاد کرد، مکانی که به‌قدری ثابت شد که بر آن ایستاده، می‌توانست بقیهٔ جهان را از لولاهایش بلند کند و خود را بر آن مسلط سازد».

درست است، بخشی از نگرانی او ناشی از عدم رضایت ضد‌دموکراتیک نسبت به سواد جمعی و رشد رسانه‌های چاپی بود: او نوشت که «مردان آخرین باقیماندهٔ نه تنها یک نوع تفکر فلسفی بلکه یک نوع تفکر دینی را از دست داده‌اند و به‌جای آن نه حتی خوش‌بینی بلکه روزنامه‌نگاری، روح و بی‌روحی زمان ما و روزنامه‌های روزانه‌مان را به‌دست آورده‌اند». اما زیر این تمایلات نخبگانی نیچه، نگرانی واقعی‌ای نیز نهفته بود که زبان بر تجربهٔ خام سوار می‌شود—به‌طوری که مسائل فلسفی را بیش از حد ملموس و به‌سادگی قابل حل می‌کند. از این رو می‌توان گفت روایت به‌گونه‌ای به اولین کلمات گونهٔ ما بازمی‌گردد. زبان، با تقسیم تجربه به چیزها گسسته، فرایند مکانیزه‌سازی جهان را در ما به‌کار می‌گیرد—و به‌نظر می‌رسد اکنون به‌سوی تحول نهایی ذهن به‌یک رایانه منجر می‌شود.

من گمان می‌کنم که وسوسهٔ اشتباه کردن زبان با واقعیت همواره وجود دارد—و فناوری مدرن صرفاً این وسوسه را سخت‌تر می‌کند که به‌آن مقاومت کنیم. اما این امر فرصتی جالب نیز فراهم می‌کند: اگر از گوشی خود دست بکشید، به دست می‌آورید چیزی که برای نسل‌های پیشین به‌سختی می‌توانستند به‌دست آورند: بازگشت ناگهانی، رگدار و به‌طور اساسی واضح به زیرلایهٔ بنیادی تجربهٔ انسانی پیش از این که شبکهٔ زبان بر آن قرار گیرد. می‌خواهید بدانید چرا هوش مصنوعی جای‌گزین شما نخواهد شد؟ گوشی‌تان را خاموش کنید و یک پیاده‌روی داشته باشید.

[مطالعۀ بیشتر: آخرین مقاومت ادبیات انگلیسی]

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.